بــه هـــرکــس مـــی گـــویـــم “تـــــو“
بـــه خـــودش مــیــگـــیــرد. . .!
امـــا نـــمـــی دانــــــد کــــــه
هــیـــچ کــس بـــرای مـن
“تـــــــو”
ادامه مطلب ...
تابلو ؛ نقاش را ثروتمند کرد.
شعر ِشاعر به چند زبان ترجمه شد.
کارگردان جایزه ها را درو کرد...
و هنوز سر همان چهار راه واکس میزند
کودکی که بهترین سوژه بود
چقد دردناکه که ازش خبر نداشته باشی . . .
جواب SMS تو نده . . .
چند ساعت نگرانش باشی . . .
بعد با یک خط غریبه بهش زنگ بزنی و با دومین بوق گوشی رو برداره . . .
اونوقته که میفهمی دیگه دوستت نداره . . . اونوقت باید تنهاش بذاری رفیق. . .
هر کسی برای خودش خیابانی دارد…
کوچه
ای…
کافی شاپی..
و شاید عطری…
که بعد از سالها… خاطراتش گلویش را چنگ
میزند
میدانی رفیق . . .
تهنهایی هزار بار ترجیح دارد به هم آغوشی با تن هایی که روحشان با دیگریست . . .
دلم اغوشی میخاهد که عاشق باشد . . .محکم باشد . . .اغوشی میخاهم که گرم باشد . . .